هستی خود را با نیستی جهان تاخت زدم!!!

هستی خود را با نیستی جهان تاخت زدم!!!

هستی خود را با نیستی جهان تاخت زدم!!!

هستی خود را با نیستی جهان تاخت زدم!!!

دلم گرفت.........

خود را شبی در آیینه دیدم دلم گرفت

از فکر این که قد نکشیدم دلم گرفت

از فکر این که بال و پری داشتم ولی بالاتر از خودم نپریدم

دلم گرفت...

از این که تمام پس انداز عمر خود حتی ستاره ای نخریدم

دلم گرفت...

کم کم بر سر آیینه ام برف می نشست

دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

دنبال کودکی خودم که در آن سوی برف بود رفتم

ولی به او نرسیدم دلم گرفت...

نقاشیم تمام شد و زنگ خانه زندگیم خورد

من هیچ خانه ای نکشیدم

دلم گرفت...

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من خود را شبی در آیینه

دلم گرفت...

ای روزگار چه با من کردی که از همه کس و همه چیز

دلم گرفت.........

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آسمان چهارشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:16 ب.ظ http://www.romantik.33ir.com

منو تو موریم به عرش سلیمانی روزگار
چه شود که روزی پای نهد برماروزگار
آنگه که پای نهاد گوییم که زمین خورده ایم
روزگارا من را پای مال شده توام ما دلشکته ایم
----------------------------------------
سلام آبجی گله
زیبا بود بای!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد