قنا
وقتی من مردم مرا در تابوت سیاهی قرار دهید
تا همه بدونند در تاریکی زندگی می کردم
...
چشمهایم را با زکنید تا همه ی مردم بدانند
چشم به راهش بودم
...
دستهایم را از تابوت بیرون آورید تا همگان بدانند
به انچه می خواستم نتوانستم برسم
...
قلبم را بشکافید تا همه ببینند نام زیبایش
بر روی قلبم کشیده شده
...
به عشقم بگویید بر سر مزارم پابرهنه راه برود
تا زیر پایش را ببوسم انگاه بفهمد که
نمرده ام
و
زنده ام