هستی خود را با نیستی جهان تاخت زدم!!!

هستی خود را با نیستی جهان تاخت زدم!!!

هستی خود را با نیستی جهان تاخت زدم!!!

هستی خود را با نیستی جهان تاخت زدم!!!

چگونه؟؟؟

آسمان آبی

زمین سبز

کوه قهوه ای

خون قرمز

هر رنگی یادی دارد

و هر یادی تصویری

تصویری همچون یک برش

یک برش از سینمای زندگی

اما سینمای زندگی دیدنش اجباریست

باید ببینی و باور کنی

باور کنی که هستی و میگذرد

اما چگونه؟؟؟

آیا به اوج خواهیم رسید؟؟؟

شاید!!!

اما از کدام راه؟؟؟

از کجا معلوم اوجی که به آن مینگری قعردیگران باشد؟؟؟

ولی باید رفت...

نروی میبرنت!!!

پس بهتره که خودت بری

به راهی که شاید حدس میزنی درست تره!!!

اما چگونه؟؟؟؟؟؟؟

 

مردن

 

ای کسی که مامور دفن من هستی :

 

به حرف من گوش کن......    

 

دستم را از تابوت بیرون کن تا همه بفهمند آرزو داشتم و به آن نرسیدم.

 

چشمهایم را باز بگذار بفهمند که چشم براه بودم و به آن نرسیدم .

 

قالب یخی به شکل صلیب بر مزارم بگذارید تا با اولین طلوع آب شود و به جای عزیزی که

 

دوستش دارم بر سر مزارم گریه کند .

مسافر غریب

قنا

وقتی  من  مردم  مرا  در  تابوت  سیاهی  قرار  دهید

تا همه  بدونند  در تاریکی  زندگی  می کردم

...

چشمهایم  را  با زکنید  تا همه ی  مردم  بدانند

چشم  به  راهش  بودم

...

دستهایم  را  از  تابوت  بیرون  آورید  تا  همگان  بدانند

به  انچه  می خواستم  نتوانستم  برسم

...

قلبم  را  بشکافید  تا  همه  ببینند  نام  زیبایش

بر  روی  قلبم  کشیده  شده

...

به  عشقم  بگویید  بر سر مزارم  پابرهنه  راه  برود

تا  زیر  پایش  را  ببوسم  انگاه  بفهمد  که

نمرده ام

و

زنده ام